۱۳۹۴ مهر ۲۴, جمعه

محیط؛ کارخانه‌ی آدم‌سازی


هیچ دو انسانی نیستند که کاملاً به هم شبیه باشند اما دانشمندان فکر می‌کنند مشخصه‌های چهره‌ی آدم‌ها آنقدر زیاد نیست که بتوانیم بی‌نهایت ترکیب متمایز داشته باشیم. نتیجه‌ی هم‌نشینی اتفاقی این مشخصه‌ها به اجبار به شکل‌گیری چهره‌هایی می‌انجامد که بسیار به هم شبیه هستند. اگر بعد زمان را هم وارد ماجرا کنید نمونه‌های این ترکیبات آنقدر بالا می‌رود که به راحتی بتوان تصور کرد در گذشته انسا‌ن‌هایی بسیار شبیه به تک‌تک ما زندگی می‌کرده‌اند و اگر نسل بشر منقرض نشود در آینده هم انسان‌هایی به دنیا خواهند آمد که بسیار به من یا شما شبیه خواهند بود. عجیب است نه؟ 
تازگی‌ها موجی برای پیدا کردن همزاد (doppelganger) به راه افتاده. چند نفر در شبکه‌های اجتماعی برای پیدا کردن همزاد خود آگهی داده‌اند و بعضی‌ از آنها به نتایج جالبی رسیده‌اند. 






راحت‌تر شدن ثبت چهره‌ها در آینده این پدیده را ملموس‌تر خواهد کرد.
هر جا که برای شکل‌گیری یک پدیده متغییرهای محدودی داشته باشیم و تعداد نمونه‌های تولید شده‌ی ما زیاد باشد، همین اتفاق روی می‌دهد.
متغییرهای تشکیل دهنده‌ی شخصیت انسان هم اگرچه بسیار زیاد هستند، اما نامحدود نیستند. روانشناسان تلاش کرده‌اند در آزمون‌های شخصیت این متغییرها را مشخص کنند. نظرات مختلفی در این باره مطرح شده و گمانه‌های مختلفی برای دسته‌بندی انواع شخصیت‌ها ارائه شده اما همگی بر محدود بودن تعداد آنها اتفاق نظر دارند.
افرادی که چهره‌هایی شبیه به هم دارند احتمالاً تفاوت‌های کوچکی در جزئیات چهره دارند اما شباهت آنها آنقدر هست که ما را شگفت‌زده کند. در مورد شخصیت‌ هم اوضاع به همین ترتیب است. به طور قطع افراد بسیاری وجود دارند که شباهت شخصیت آنها با ما شگفت‌زده‌مان خواهد کرد، احتمالاً هزاران هزار نفر. شاید شما چند نفر از این افراد را بشناسید یا با آنها دوست باشید.
من برای اشاره به این پدیده از عبارت «کارخانه‌های آدم‌سازی» استفاده می‌کنم: «من و فلانی در یک کارخانه تولید شده‌ایم». مسلماً تفاوت‌ها همیشه وجود دارند اما شاید تنها به اندازه‌ی تفاوت دو محصول از یک کارخانه؛ دو مدل بهینه‌سازی شده برای شرایط مختلف، اما با کارکرد و خصوصیاتی به طور شگفت‌انگیز شبیه به هم.

۱۳۹۴ شهریور ۲۲, یکشنبه

نکته‌‌هایی برای بهتر نوشتن - قسمت اول


می‌باشد
گروهی از اهل ادب بر این باورند که استفاده از این کلمه به طور کلی اشتباه است، یعنی همانطور که ترکیبی به صورت «استن» نداریم، «می‌باشد» هم عبارتی غیرممکن است. البته در اشعار کهن این کلمه به چشم می‌خورد اما بسیار کم.
در محاوره می‌گوییم:«مبلغ پیشنهادی شما برای ما زیاده.»
همین جمله به صورت رسمی چنین می‌شود:«مبلغ پیشنهادی شما برای ما زیاد است.»
اما بعضی آن را به این شکل می‌نویسند:« مبلغ پیشنهادی شما برای ما زیاد می‌باشد.»
حرف «ه» در شکل نوشتاری زبان محاوره کار «است» را انجام می‌دهد اما به نظر می‌رسد عده‌ای با شکل نوشتاری آن در زبان رسمی مشکل دارند. در مکالمات روزمره و زبان محاوره - مثل جمله‌ی اول - از «است» استفاده نمی‌کنیم، به همین دلیل ممکن است هنگام خواندن چیزی که نوشته‌ایم، این کلمه به نظرمان نامأنوس برسد. اما با تبدیل «است» به «می‌باشد» کار خراب‌تر می‌شود چرا که «می‌باشد» نه در محاوره کاربرد دارد و نه در نوشتار رسمی و استاندارد. «می‌باشد» و «است»  از نظر معنایی تفاوتی با هم ندارند بنابراین دلیل برای جایگزینی «است» وجود ندارد.
اگر چند جمله‌ی پشت سر هم دارید که همه با «است» به پایان می‌رسند می‌توانید از حذف فعل استفاده کنید. مثال:
«مجموعه ۳۲ جلدی «مدرسه‌ی پر ماجرا» نوشته «دن گاتمن» به زبانی ساده و شیرین نوشته شده است. این مجموعه منتخب شورای کتاب کودک با رتبه چهار ستاره شده است.»
جمله‌ی بالا با چند اصلاح دیگر تبدیل می‌شود به:
«مجموعه‌ی ۳۲ جلدی «مدرسه‌ی پر ماجرا» توسط «دن گاتمن» به زبانی ساده و شیرین نوشته شده و به عنوان منتخب شورای کتاب کودک معرفی شده است.»
راه دیگر این است که یکی از فعل‌ها را تغییر دهید. مثال:
«زبانِ داستان شادی‌آفرین و طنز است و با شوخی‌های کلامی بسیاری همراه است.»
جمله‌ی بالا تبدیل می‌شود به:
«زبانِ داستان شادی‌آفرین و طنز است و شوخی‌های کلامی بسیاری دارد.»

اضافه‌گویی
برای شروع جملات خود از عباراتی مثل «به نظر من» یا «تجربه به من می‌گوید» یا «من شخصاً» پرهیز کنید. اگر در جملات پس و پیش، از نظرات و تجربیات دیگران صحبت نمی‌کنید نیازی به این عبارات ندارید. واضح است که نوشته‌ی شما نظرات شما را منعکس می‌کند پس نیازی به تأکید بیشتر نیست.

پی‌نوشت: مثال‌های مشکل‌دار را از متنی در اینجا برداشته‌ام.

۱۳۹۴ شهریور ۱۳, جمعه

از روزمرگی آموزشی تا تولید بحث و محتوا




سم هریس نویسنده، عصب‌شناس و فیلسوف آمریکایی و یک چهره‌ی علمی نسبتاً شناخته شده است. اگر درباره‌ی رابطه‌ی عصب‌شناسی با اخلاقیات و دین کنجکاوی کنید حتماً به نام او برمی‌خورید. او در جوانی یک سال پس از ورود به رشته‌ی زبان انگلیسی دانشگاه استنفورد، در پی مصرف اکستازی به این فکر افتاد که راهی طبیعی برای تکرار تجربه‌ی فوق‌العاده‌ی مواد پیدا کند. پس درس و دانشگاه را رها کرد و به هند رفت تا نزد راهبان بودایی و هندو تعلیم ببیند. ۱۱ سال پس از این سفر به دانشگاه استنفورد بازگشت و مدرک کارشناسی خود را در رشته‌ی فلسفه در سن ۳۳ سالگی دریافت کرد. او ۹ سال بعد تحصیلات دانشگاهی خود را با کسب درجه‌ی دکترا در رشته‌ی عصب‌شناسیِ شناختی به پایان برد. هریس در کنار ریچارد داوکینزِ زیست‌شناس، دنیل دِنِتِ فیلسوف و کریستوفر هیچنزِ نویسنده به "چهار سوار آتئیست" شناخته می‌شوند.
هریس در شبکه‌های اجتماعی فعال است. او همیشه در حال تبلیغ آخرین اثر خود است چراکه یا به تازگی کتابی نوشته یا در حال نوشتن یک کتاب است. بعضی از این آثار بلند و مفصل هستند مثل "پایان ایمان"، بعضی هم مثل "دروغ" و "اراده‌ی آزاد" بیشتر به یک مقاله‌ی بلند شبیه هستند تا یک کتاب، و گاهی اوقات تنها طرح مسئله می‌کنند. هریس همیشه دارد چیزی تولید می‌کند. وقتی هم که کتاب‌ نمی‌نویسد کارهای سازنده‌ی دیگری انجام می‌دهد. مثلاً سخنرانی می‌کند، یا با دوستان دانشمند خود گپ می‌زند و ویدئوی آن را در یوتیوب منتشر می‌کند، یا با آدم‌های کله‌گنده بحث می‌کند. یک پادکست هم دارد و در آن با چهره‌های مختلف درباره‌ی موضوعات گوناگون صحبت می‌کند.
خیلی‌ها به شخصیت‌هایی از این دست که سعی می‌کنند علم یا فلسفه را مردمی (popularize) کنند یا به مخاطبان غیرمتخصص عرضه کنند (مثال‌های دیگر آلن دوباتن و ریچارد داوکینز)، با شک و تردید نگاه می‌کنند. بعضی می‌گویند این افراد مسائل را ساده نشان می‌دهند، آثارشان از دقت علمی بی‌بهره است، به پیشرفت بحث در زمینه‌های علمی کمکی نمی‌کند و تنها به دنبال شهرت و فروش کتاب‌های خود هستند.
برای من اما شیوه‌ی زندگی و کار هریس، بخصوص در مقایسه با استادان دانشگاهی که سر کلاسشان نشسته‌ام، بسیار جالب است. استادانی که هیچ آشنایی با فن‌آوری‌های جدید ندارند، به شبکه‌های اجتماعی با تحقیر نگاه می‌کنند، بیشترشان هیچ وبسایت یا حتی وبلاگی برای ارائه‌ی تحقیقات خود ندارند، کتاب‌هایی که تالیف کرده‌اند در واقع ترجمه‌ها‌ی سفارشی هستند و هیچ فکر جدیدی برای عرضه کردن ندارند. آنها بیشتر به کارمندان عالی‌رتبه‌ی آموزشی شبیه هستند تا پرسشگرانی با دغدغه‌ی دانش.
اولین قدم برای حرکت از یک روزمرگی آموزشی به تولید بحث و محتوا چیست؟

مطلب بعدی: "دروغ: شروع یک بحث"

۱۳۹۴ شهریور ۱۱, چهارشنبه

ده ایده برای پست‌های آینده






-          کارخانه‌های آدم‌سازی یا چرا بعضی آدم‌ها شبیه هم هستند؟
-          از شروع کردن نترسیم
-          ده فیلم و کتاب که تخیلم را تحریک می‌کنند
-          موفقیت واقعاً یعنی چه؟ به همراه احمقانه‌ترین تعاریف
-          اشکال حرف‌های قشنگ یا مشکلات منحنی نرمال
-          من و سیگار
-    اشتباهات رایج در نوشتن
-    از دنباله‌رو بودن نترسیم
-          مسائل حل نشده یا حل نشدن مسائل
-          زاییدن، ریدن و تولیدکردن
-          مشکلات زبان فارسی
-          تخم پاشیدن،  آری یا نه؟
-          پورنوگرافی و مسائل مربوطه
-          ده ایده‌ی دیگر برای پست‌های آینده 

با الهام از علی سخاوتی

۱۳۹۳ دی ۲۷, شنبه

او

Her






نویسنده و کارگردان: اسپایک جونز

بازیگران: خواکین فینکس، ایمی ادمز، رونی مارا و اسکارلت یوهنسن

محصول سال 2014

برنده اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی


ما از چه چیز ساخته شده‌ایم؟ آیا چیزی بیش از توده‌ای سلول و مولکول هستیم ؟ عشق چیست؟ آیا چیزی بیش از فعل و انفعالات شیمیایی روی داده در مغز ماست؟

ری کرزویل[1] دانشمند آینده‌پژوه و نویسنده‌ی کتاب " تکینگی نزدیک است "[2]با مطرح کردن روند رشد نمایی قدرت پردازنده‌ها و همچنین سیر نزولی قیمت آنها در چند دهه‌ی اخیر، ادعا می‌کند تا سال 2020 قادر به خرید کامپیوترهایی خواهیم بود که قدرت پردازشی معادل با مغز آدمیزاد خواهند داشت. از آنجا به بعد برای اینکه بتوانیم مغزی مصنوعی داشته باشیم که دارای احساسات، شخصیت و تفکراتی مشابه انسان باشد و قادر به خیال پردازی، تصمیم‌گیری و بیان احساسات باشد تنها به برنامه‌نویسانی خلاق نیاز داریم.

 اگر بتوانیم تمامی ساختارهای مغز را با مدارهای الکتریکی جایگزین کنیم و تمامی کارکردهای آن را توسط نرم‌افزارهای مستقل و موازی تحت یک سیستم عامل یکپارچه مشابه‌سازی کنیم، آیا محصول بدست آمده دارای آگاهی هم خواهد بود؟ به راستی چه تفاوتی بین ما انسان‌ها و این کامپیوتر پیشرفته خواهد بود؟ هر اتفاقی که در ذهن ما روی می‌دهد در ذهن او هم اتفاق می‌افتد. اگر در مغز ما این اتفاقات به وسیله‌ی سلول‌های عصبی روی میدهد در او این کار را مدارهای الکترونیکی به عهده خواهند داشت. چرا باید خودمان را واقعی بدانیم و او را نه؟ آیا گوشت و پوست و سلول ذاتاْ برتری‌ای نسبت به آی سی و ترانزیستور و مس و آلومینیم دارند؟



 همین حالا هم بسیاری از نیازهایمان را که در گذشته نیازمند رابطه با دیگران بود با استفاده از وسائل الکترونیکی برآورده می‌کنیم. پاسخ تمام سوالهایمان را از گوشی‌های هوشمندمان میپرسیم. به منابع آنلاین بیشتر اعتماد داریم تا به افراد متخصص. بیشتر مکالماتمان از طریق اپلیکیشن‌های موبایل انجام میگیرد، پیام دوستانمان را نه با صدای خودشان بلکه بعد از گذشتن از مجراهای دیجیتال و الکترونیکی دریافت می‌کنیم.

 شاید بگویید پس ارتباطات انسانی چه می‌شود؟ متعجب شدن، اخم کردن، لبخند زدن، زبان درازی کردن را مگر می‌شود با کلام بیان کرد؟ اصلاً لمس کردن دیگران را چه می‌گویید؟ در آغوش کشیدن محبوب را با چه چیز جایگزین کنیم؟

ولی مگر نه اینکه همین الان هم خیلی‌ها محبوبشان را با حیوانات خانگی جایگزین می‌کنند؟ چه نیازی به پیدا کردن نیمه دیگرمان داریم اگر بشود آن را از اینترنت دانلود کنیم؟ کسی که پیر نمی‌شود، حافظه اش خطا نمیکند، ما را حتی بهتر از خودمان می‌شناسد، در هر زمینه‌ای که بخواهیم می‌توانیم با او ساعت‌ها صحبت کنیم و همیشه هم برای ما وقت دارد.

 اما اگر انسانی مصنوعی بسازیم آیا همان نقاط ضعف انسان‌های عادی را نخواهد داشت؟ پنهان‌کاری نخواهد کرد؟ قلبمان را نخواهد شکست؟ ما را تنها نخواهد گذاشت؟

 آیا ارزشش را خواهد داشت؟





[1] Ray Kurzweil
[2] The Singularity Is Near

۱۳۹۳ دی ۱۳, شنبه

سندرم شب امتحان


 در شب‌های امتحان یک حالتی بر من مستولی می‌شود که به یاد هزار کار کرده و نکرده و پروژه‌های کوچک و بزرگ می‌افتم و به جاهایی سر می‌زنم که تو گویی از یاد رفته باشند.




حیف نیست وبلاگ نمی‌نویسم؟