۱۳۹۵ آذر ۲۹, دوشنبه

«بشو آنچه هستی»


وقتی اینجا را راه انداختم تصمیم گرفتم چیزی از خودم ننویسم. تصمیم گرفتم فقط از چیزهای جالبی که یاد می‌گیرم بگویم. می‌خواستم از افکار و احوالات خودم چیزی ننویسم. دنیا چه نیازی به داستان من دارد؟ هیچ.
خودم ولی به داستان خودم نیاز دارم. نیاز دارم که وقایع و افکار خودم را جایی ثبت کنم که یادم نرود. که همه چیز فراموش نشود. در چند سال گذشته در دوره‌های مختلف اینجا و آنجا نوشته‌ام ولی همه پراکنده و بی‌نظم. بارها تصمیم گرفته‌ام که دوباره شروع کنم و مرتب بنویسم، ولی خوب همیشه چیزی پیش آمده و اولویت‌هایم عوض شده و به سمتی دیگر چرخیده‌ام. دیگر پذیرفته‌ام که من اینطورم. در هر دوره‌ای سرم به چیزی گرم می‌شود و بعد آن دوره تمام می‌شود و حوصله‌ام سر می‌رود. می‌روم سراغ چیز جدیدتر. دیگر مقاومتی در برابر خودم نمی‌کنم، می گذارم هرجا که می خواهد ببردم.
این نوشته‌ی دیگری برای شروع نوشتن و اینها نیست. نمی‌خواهم باشد. این نوشته‌ای است در ساعت دوازده و پنجاه و چند دقیقه‌ی بامداد در اتاق آخری خانه‌ی میرداماد. حالایی که تنها می‌تواند با نوشتن ثبت شود.
دیگر تصمیم‌های بزرگ نمی گیرم. دیگر سعی نمی کنم خودم را یکشبه تغییر دهم. اکتشاف آنچه هستم برایم جالب‌تر است. فکر می‌کنی می‌دانی که هستی و سعی می کنی خودت را تغییر بدهی، در صورتی که اگر خودت را واقعن بشناسی، اگر برآیند همه‌ی نیازها و احساسات و هیجان‌ها و تمایلات و افکار خودت را ببینی دیگر توقع تغییر نخواهی داشت. می‌بینی که چه هستی و کمترین مقاوتی در قبول آن نخواهی داشت.
از تغییر دادن دنیا ناامید شده‌ام. نه اینکه سعی خاصی کرده باشم در این راستا ولی دیگر به این فکر نمی کنم که چه می‌شد اگر ... . شاید بتوان نام این ناامیدی را پذیرش هم گذاشت. دیگر به تغییر و بهبود دنیا فکر نمی‌کنم، برایم موضوعیت ندارند. عمر ما کوتاه‌تر از آن است که صرف جنگیدن با دنیا شود.
حالا به این فکر می‌کنم که باید از جنگیدن با خودم هم دست بردارم. اینکه به دنبال موفقیت یا تغییر یا رشد باشم، به نظرم تنها جنگ بیهوده‌ای می‌آید که عمرم را می‌بلعد. عمر من کوتاه‌تر از آن است که صرف جنگیدن با خودم شود.

می‌گوید «بشو آنچه هستی». از فردا کمتر سعی می‌کنم.

۱ نظر:

Unknown گفت...

آقا بسی مایه‌ی خوشی است که می‌نویسی.